به هوای تو من توو خیال خودم بی تو پرسه زدم
منو برد به همان شبی که به چشای تو زل میزدم
من به دنیای تو با این احساس ناب عادت کردم عادت کردمبعد از آن شب سرد هر نگاه تو را عبادت کردم
آه که نبودت به من آتش جان زدسوختم از این عشق که تو را بی وفا کرد
من شدم آن کس که روم پی مستی قلب مرا تو شکستی
دل به تو دادم که غمم برهانی
نشوی تو همان کس که به درد بکشانی
کاش که شود باز که یه روز تو بیای و بمانیحال که دگر که مرا تو نخواهی
تو بگو چه کنم که هوایت به رهد ز سرمتو ندانی که خود تمام منی تو همانی که من نتوانم از یاد ببرم
بعد از آن همه زخم که به جان من افتاد
تو به تسکین دل یار دگر بودی
من به جان بخریدم که بمیرم و اما برسی به کسی که به آن دل داده بودی
دل داده بودی دل داده بودی
آه که نبودت به من آتش جان زد
سوختم از این عشق که تو را بی وفا کرد
من شدم آن کس که روم پی مستی قلب مرا تو شکستی
دل به تو دادم که غمم برهانی
نشوی تو همان کس که به درد بکشانی
کاش که شود باز که یه روز تو بیای و بمانی